ولادیمیر ژانیبکف فضانورد اعجوبه روس و ماجرای عجیب سالیوت ۷

ولادیمیر ژانیبکف یکی از اعجوبههای تاریخ فضانوردی است و ۵ بار به فضا سفر کرده است. گرچه پروازهای او را نمیتوان چندان طولانی دانست، اما هرکدام از آنها داستان عجیبوغریبی را در بردارد و بهجرات میتوان گفت آخرین سفرش به فضا یک ماجراجویی واقعی بود که شجاعتی فوقالعاده میخواست؛ آنقدر جالب و جذاب که اینک و بعد از قریب سی سال یک شرکت فیلمسازی روسی درصدد برآمده که از آن فیلمی سینمایی تحت عنوان سالیوت ۷ بسازد.
ژانیبکف در ۱۳مه۱۹۴۲ در شهر کوچک اسکندر از استان تاشکند ازبکستان به دنیا آمد. پس از طی دبیرستان به یکی از آموزشگاههای نیروی هوایی شوروی وارد و بعد از اتمام در نیروی هوایی مشغول بکار شد. در ۱۹۷۰ به جرگه فضانوردان پیوست و طی سالهای ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۵ بهعنوان فضانورد ذخیره در طرح سایوز-آپولو مشغول به تمرین بود.
ژانیبکف در 1978 با سایوز 27 به همراه ماکارف به سالیوت ۷ سفر کرد و یک هفته در فضا اقامت داشت. سفر بعدی وی به همراه کیهاننورد مغولستان با سایوز-39 در همان ایستگاه مداری انجام گردید. پرواز بعدی وی با سایوز-تی 6 به همراه ایوانچنکف و نخستین فضانورد فرانسه ژان لو کرتین انجام شد. در جریان این سفر فضانوردان توانستند ناو خود را به ایستگاه مداری سالیوت ۷ متصل ساخته، مجموعهای از آزمایشها و تحقیقات طراحیشده توسط دانشمندان روس و فرانسوی را به انجام رسانند.
در همین رابطه بخوانید:
وی فرماندهی سایوز-تی 12 را بر عهده داشت که طی این سفر به همراه اسوتلانا ساویتسکایا به راهپیمایی فضایی دست زد. آخرین مأموریت فضایی ژانیبکف فرماندهی سایوز-تی 13 بود. در این سفر خطرناک، ویکتور ساوینیخ وی را همراهی کرد. دو فضانورد توانستند ناو خود را به ایستگاه سالیوت ۷ که سیستم برق آن از کار افتاده بود متصل سازند و آن را دوباره فعال کنند.
ژانیبکف در 24 ژوئن 1986 از فضانوردی کنارهگیری کرد. او فضانوردی هنرمند است که به نقاشی علاقه دارد و تابلوهای زیبایی درزمینهٔ فضایی دارد.
.jpg)
ماجرای عجیب سالیوت ۷
در سال 1985 روسها ناگهان ارتباط را با ایستگاه فضایی سالیوت ۷ که از آوریل 1982 در مدار زمین میچرخید و محل کار چند گروه از فضانوردان روس و غیر روس بود را از دست دادند. بهاینترتیب خطر بزرگی به وجود آمد: ورود نابهنگام و کنترل نشده این ایستگاه عظیم به جو زمین و افتادن قطعاتی از آن در نقطهای غیرقابلپیشبینی. این حادثه میتوانست در هریک از شهرهای جهان رخ دهد.
روسها بهشدت نگران شدند البته نهفقط به دلیل سقوط ایستگاه مداری چندین تنی، بلکه آنها خبردار شدند آمریکاها میخواهند به بهانه سقوط خطرناک سالیوت، ماموریتی فوری را بر عهده ناسا بگذارند: پرتاب فضاپیمای شاتل و سرقت سالیوت در مدار با قرار دادن آن در مخزن بار شاتل چلنجر و برگرداندن آن به زمین.
بخش باربری شاتل توانایی حمل چنین باری را داشت و فضانوردان آمریکایی هم تجربه شکار و برگرداندن محموله از مدار زمین را! آنها میتوانستند با این کار، هم به اسرار فنی سالیوتها پی ببرند و هم منتی بر سر دنیا بگذارند که از خطر بزرگ سقوط باقیمانده سالیوت بر سر مردم در نقاط مختلف دنیا جلوگیری کردهاند! روسها باعجله برای تعمیر و یا نابودی کنترلشده سالیوت برنامهریزی کردند؛ اعزام یک گروه دونفره از فضانوردان توانا برای رسیدن به سالیوت.
در همین رابطه بخوانید:
ازآنجاکه سالیوت ۷ بهکلی ازکارافتاده بود باید فضانوردانی به مدار اعزام میشدند که سفرشان قطعا نتیجهبخش میبود، آنها ویکتور ساوینیخ و ولادیمیر ژانیبکف را برای این کار انتخاب کردند. ساوینیخ مهندس- فضانورد طراح سامانههای فضایی و ولادیمیر ژانیبکف فضانورد باسابقهای که در سفر قبلیاش علیرغم خراب شدن سامانه ردیابی و الحاق سفینهاش توانست بدون کمک رایانه و بهصورت دستی آن را هدایت کند و به سالیوت ۷ پهلو بگیرد.
این موضوع هیجانانگیز اینک در روسیه، دستمایه ساخت یک فیلم سینمایی شده که قرار است در فروردین آینده به نمایش درآید. اما آنچه میخوانید شرح این سفر خطرناک از زبان ژانیبکف قهرمان واقعی این ماجرا است:
سفر آخرم کاملاً بدون برنامهریزی انجام شد. من در دوران نوجوانی خیلی به نجوم و فضانوردی علاقهمند بودم و کتابهای زیادی ازجمله کتابهای علمی-تخیلی را میخواندم. در آن زمان خواب دیدم که فضانورد شدهام و مرا مأمور کردند برای تعمیر یک ایستگاه فضایی خرابشده در مدار، به فضا بروم. من دیدن خواب را بهحساب مطالعه این کتابها گذاشتم. در زمان سفرم با فضانورد مغولستان این خواب یک بار دیگر تکرار شد. برای من، تکرار یک خواب قدیمی جالب بود. بعد از سفر چهارم دیگر اصلاً تصور نمیکردم بازهم برای مأموریتی فضایی انتخاب شوم. درست به خاطر دارم یک روز به مناسبت تولد یکی از دوستان در خارج از شهر در باغچهاش دور هم جمع شده بودیم هوای خوبی بود، میز غذا آماده و شیشلیک درست کردیم و داشتیم از زندگی لذت میبردیم.
شب قبل از آن بازهم همان خواب را دیدم. روز جمعه به دلیل آنکه فردا و پس فردایش (شنبه و یکشنبه) روزهای تعطیل محسوب میشد، ما جشن را مفصل برگزار میکردیم چون میتوانستیم دو روز در خانه بمانیم. برای دوستانم ماجرای این خواب را تعریف کردم، وسط مراسم جشن، الکسی لئونف (فضانورد نامدار که در آن زمان یکی از مسئولان مرکز آموزش و آمادهسازی فضانوردان بود) وارد شد. به من گفت چند لحظه بیا بیرون با تو کار دارم. ما به اتاق دیگری رفتیم. او از من پرسید: حالت سر جایش هست؟ مشروب نخوردی؟
پاسخ دادم: نه هنوز تازه میخواست مجلس گرم شود که تو مزاحم شدی!
گفت: ایستگاه فضایی سالیوت ۷ مشکل پیدا کرده و یک گروه باید برای بررسی و از بین بردن مشکل آن به فضا پرتاب شوند. اگر موافقت کنی بهعنوان فرمانده پرواز انتخاب میشوی.
من جواب دادم: حتی یک ثانیه هم شک نمیکنم و نیاز به فکر کردن ندارد. موافقم.
گفت: فردا، ساعت ۷/۵ صبح در بخش پزشکی منتظرت هستم. کارشناسان انستیتوی بررسیهای زیست پزشکی و مرکز آمادهسازی هم در همین ساعت آنجا خواهند بود!
من در آن زمان بهعنوان استاد روش ردیابی و اتصال به شکل دستی شناخته شده بودم. در پرونده پروازی من یک اتفاق استثنایی وجود داشت. در پرواز قبلی توانسته بودم ناو کیهانی خودم را از فاصله ۷۰۰ متری به ایستگاه مداری نزدیک کنم و عمل اتصال را انجام دهم بدون آنکه از رایانههای ناو کوچکترین کمکی بگیرم. اصولاً در دستورالعملهای آن زمان حداکثر فاصله برای موقعیتهای اضطراری و اتصال دستی ۲۰۰ متر بود. در آن وضعیت، من روش خاص خودم را به وجود آوردم و طبق مسیر پروازی دیگری ناو را هدایت کردم که سابقه نداشت.
در آن زمان هیچکس نمیدانست چه اتفاقی افتاده، ارتباط ایستگاه با زمین قطعشده بود و باید یک گروه به فضا میرفت و دلیل این کار را کشف میکرد و در صورت امکان به رفع اشکال اقدام مینمود. بههرحال وضعیت فوقالعادهای بود دور معاینه و آزمایشها که معمولاً ۲ هفته طول میکشد ۲ روزه به پایان رسید. این کار سادهای نیست آزمایشها نهفقط جنبه آزمایشگاهی خون و ادرار و معاینات پزشکی معمولی بلکه قرار رفتن در دستگاههای گریز از مرکز، اتاقکهای فشار مثبت و منفی هوا، اتاقکهای تغییرات دما و غیره را شامل میشد.
عجله در برخی موارد کار را پیچیدهتر میکرد بهطور مثال در زمان خونگیری، عجله یک دختر جوان باعث شد که نمونهها از دستش بیفتد و من مجبور شوم دوباره خون بدهم. این کار سادهای نبود چون خونی که از ما میگرفتند برای انجام آزمایش در ۲ مرکز مختلف بود و شامل ۸۰۰ واحد میشد. بهطورمعمول حجم این کار ۴۰۰ واحد است که ۲۰۰ واحد آن تحویل مرکز پزشکی شهرک ستارگان و ۲۰۰ واحد آن تحویل انستیتوی تحقیقات زیست پزشکی میشود اما اشتباه آن دختر باعث شد که دو برابر از من خونگرفته شود.
پسازآن هم تمرینهای فشردهای شروع شد. به من اجازه داده بودند که خودم همراهم را انتخاب کنم. من ویکتور ساوینیخ را انتخاب کردم چون او مهندس طراحی دستگاههای فضایی بود و با جزئیات ایستگاه فضایی آشنایی داشت ضمناً او را میشناختم و میدانستم که انسان بسیار خوشقلب، آرام و مهربانی است. من فکر میکنم که موفقیت در انجام کار نهفقط به مهارتهای فنی بلکه به روحیه همکاری و روابط عاطفی بین دو همکار نیز بستگی زیادی دارد.
در همین رابطه بخوانید:
خوشبختانه نظر من درست بود و ما در دوره کار مشترک، همزیستی بسیار خوبی داشتیم. در زمین دوره آموزشی فشردهای را دیدیم. ناو سایوز تی-۱۳ در ۶ژوئن ۱۹۸۵ به فضا پرتاب شد. ما توانستیم سفینه را به ایستگاه فضایی برسانیم. از فاصله ۱۱کیلومتری هدایت ناو را بر عهده گرفتم. گرچه دستگاههای هدایت خوب کار نمیکرد اما، توانستیم آن را به ایستگاه فضایی نزدیک کنیم، آن را دور بزنیم و از زاویههای مختلف بررسی کنیم.
ایستگاه از بیرون کمی کهنه به نظر میآمد. در وضعیت طبیعی، باتریهای خورشیدی حالت ویژهای دارند. آنها بینظم و نامرتب دیده میشدند، حالت ایستگاه نسبت به زمین هم خوب نبود و در مسیر درستی پرواز نمیکرد. بهطورکلی سالیوت ۷ منظره جالبی نداشت، مثل یک سفینه کهنه و قدیمی و ازکارافتاده، با بدنه زنگخورده بود و آثار صدمه ناشی از غبارهای فضایی بر روی باتریهای خورشیدی. بعضی قسمتها حرکتهای بیجا داشت و مثل قایق بادبانی که بادبان کهنهاش پاره شده و در دریا سرگردان باشد به نظر میرسید رویهمرفته ظاهر خوبی نداشت.
من، ناو را بهطرف دریچه الحاق هدایت و به ایستگاه متصل کردم. پس از اتصال و در زمان تنظیم فشار هوا بین دو ناو کیهانی متوجه شدیم که فشار هوا در سالیوت ۷ بسیار پایین است و هوای ناو را به داخل خود کشید. اول ما فکر کردیم شاید جایی در ایستگاه صدمه دیده و هوا ازآنجا نشت میکند چون فشار داخل سفینه ما خیلی سریع پایین رفت اما بالاخره زمانی رسید که وضعیت عادی به خودگرفت و یکسان شد. بعد فهمیدیم که این کمبود فشار در ایستگاه فضایی نه به دلیل نشت بلکه به علت سردی بیشازاندازه بوده که باعث تراکم هوای داخل سالیوت ۷ شده است.
وقتی ما به داخل ایستگاه قدم گذاشتیم بر روی پنجرهها برفک بود. در بعضی بخشها حتی قندیل یخی دیده میشد. سکوت محض، سکوتی مثل گورستان همهجا را فراگرفته بود. هیچ دستگاهی کار نمیکرد آنقدر شدت سکوت زیاد بود که سرم درد گرفت و صدای زنگ در گوشهایم پیچید. خلبانها بهتر معنی این حرف را میفهمند چون آنها در چنین وضعیتی قرار گرفتهاند. این سوت و سردرد در آغاز خیلی مزاحم کارمان بود اما کمکم به آن عادت کردیم.
در اول به سراغ منبع آب و دستگاه آبرسانی رفتیم. حجم آب داخل ایستگاه بسیار کم بود. مخزن آب خارج از ایستگاه هم احتمالاً به دلیل یخزدگی نمیتوانست مورداستفاده قرار گیرد. ما تنها 20 لیتر آب با خودمان آورده بودیم و اگر برای دستگاه آبرسانی نمیتوانستیم کاری بکنیم مجبور به بازگشت میشدیم.
یک انسان در یک روز حداقل به ۱/۵ لیتر آب نیاز دارد. مخصوصاً در شرایط بیوزنی صرفهجویی در مصرف آب نتیجه خوبی ندارد و باید حتماً این مقدار را در روز نوشید چون کلیهها بهخوبی کار خود را انجام نمیدهند. سیستم گردش خون درستکار نمیکند. یعنی ما برای یک هفته آب داشتیم.
بالاخره روزی رسید که آبمان کاملاً تمام شد. مرکز هدایت زمین فکر میکرد بهتر است برگردیم اما خوشبختانه در کنجی یک مخزن آب پیدا کردیم. با هوا هم مشکل داشتیم. مخزن اصلی که منبع تأمین هوای عادی است و گازکربنیک را میگیرد تا با بازسازی آن اکسیژن درست کند، ضمنا همزمان مولد گرما هم بود بهخودیخود اشکالی نداشت اما برای آن این دستگاه را بکار بندازیم حرارت باید بالاتر از ۱۵درجه و رطوبت ۷۸درصد میبود. این مخزن ۵۰ کیلوگرم وزن دارد.
آن را گرفتم و با خودم به داخل کیسهخواب بردم تا در کیسهخواب با حرارت بدنم گرم شود و با دهانم هم به آن فوت میکردم. بعداً ساوینیخ هم برای کمک آمد دید که چهرهام کبود شده و بهوسیله بدنهایمان این کپسول را گرمتر کردیم و بالاخره آن را به کار انداختیم و تأمین اکسیژن شروع شد.
بهدلیل نبود برق نمیتوانستیم بفهمیم چقدر گازکربنیک وجود دارد. چون تمام دستگاهها با برق کار میکرد. حتی دستگاه اندازهگیری درجه حرارت هم با برق کار میکرد. سرما نیز برایمان شده بود قوز بالا قوز. در آغاز ورودمان به سالیوت ۷، درجه حرارت ایستگاه منهای ۷ درجه سانتیگراد بود. ما البته پیشبینی این وضعیت را کرده بودیم و لباس یکسره کلفت زمستانی از جنس کرک با خودمان برده بودیم و کلاه کرکی زمستانی هم داشتیم.
در همین رابطه بخوانید:
اما پاهایمان از سرما یخ میزد ما آنها را به هم میمالیدیم یا با دستهایمان ماساژ میدادیم تا گرم شود. بعضی وقتها از شدت سرما به داخل کیسهخواب میخزیدیم. چای و قهوه نداشتیم یعنی آب گرم نداشتیم که چای یا قهوه بخوریم حتی قوطیهای کنسرو را هم برای آنکه کمی گرم شوند و بتوانیم بخوریم زیر بغلمان نگاه میداشتیم.
در سفینه سایوز، یک لامپ کوچک ۴۰ واتی بود. بعضی وقتیها قوطی کنسرو را مدتها در مجاورت آن قرار میدادیم تا گرم شود. در ایستگاه دستگاه تهویه هم کار نمیکرد. معنی این جمله این است که هر جا مشغول کار میشدیم بعد از چند دقیقه تمامی هوای اطراف ما گاز اکسیدکربن بود و تنفس آن باعث سردرد میشد. ما مجبور بودیم با تکان دادن چیزهای مختلف هوای اطراف خودمان را جابجا کنیم تا آسانتر نفس بکشیم. پنکه موجود در سفینه سایوز هم نمیتوانست در تعویض هوای ایستگاه حدود ۱۰۰مترمکعب حجم داشت نقشی داشته باشد بخصوص که در فاصله تقریبی ۲۰ متری ما بود. ضمن آنکه دیوارههای و موانع مختلف هم بین ما قرار داشت.
باتری چراغقوهمان هم تمام شد و باتری نداشتیم. برقی هم نبود که بتوانیم آن را شارژ کنیم. برای فرستادن بعضی وسایل به فضا، آنها را در فویلهای آلمینیوم میپیچند. ما فویلهای وسایلی که قبلاً فرستاده شده بود را برمیداشتیم، صاف میکردیم و نوری که از پنجرههای ایستگاه به داخل میتابید را با استفاده از آن انعکاس میدادیم. سیمکشی ایستگاه خراب شده بود و ما برای راهاندازی سیستم برق باید آنها را عوض میکردیم.حالا در نظر بگیرید کابل کلفتی در حد یک ستون چوبی برق که صدها رشته برق داشت را باید کنترل میکردیم. هر رشته از سیمها، شماره مخصوص به خود را داشت.
روکش این سیمها هم کلفت و سفت بود. باید آن را باز میکردیم کابل و سیمهای داخل آن به قطرهای مختلف را پیدا و کنترل میکردیم که آیا کارش را درست انجام میدهد یا خیر و درصورتیکه معیوب بود باید عوض میشد. توجه داشته باشید که داخل ایستگاه سرما و تاریکی حاکم است. صدها دستگاه و وسیله از اطراف آویزان است و ما باید سیمی را آزمایش کنیم که یک سرش اینطرف ایستگاه است و سر دیگرش ۱۰-۱۵متر آنطرف. مزید بر علت آنکه این سیمها رشتههای زاپاس احتیاطی هم داشتند! مشکل فقط سیم هم نبود بعضی دستگاهها هم خراب شده بودند.
ما بهتدریج در آن شرایط سیمها را تعویض و دستگاهها را باز و بسته کردیم و سپس با استفاده از باتریهای خورشیدی که مقدار کمی انرژی میداد باتریهای ذخیره انرژی را کمکم شارژ کردیم. برای اینکه بتوانیم از همان باتریهای خورشیدی نیمهجان کار بکشیم بهوسیله موتور سفینه، ایستگاه فضایی را میچرخاندم تا باتریها بهطرف خورشید قرار بگیرد. با بازسازی تدریجی سیمهای برق ایستگاه ما توانستیم قدمهای اولیه را برای حل مشکل برداریم اما اتصال کابلها به باتریهای خورشیدی هم مشکل بود و ما منتظر میماندیم تا ایستگاه به منطقه سایه زمین برسد و کابلها را با استفاده از فرصت بهدستآمده وصل میکردیم.
بالاخره بعد از یک هفته کار، بالاخره ما توانستیم سیستم برق و تولید انرژی ایستگاه را در اندازه حداقل به کار اندازیم. دستگاه تهویه شروع به کار کرد و لامپهای ایستگاه روشن شد و ما قادر شدیم اطرافمان را بهتر ببینیم و بهتر کار کنیم اما هنوز آب گرم نداشتیم. برایمان یک فنجان قهوه داغ آرزو بود من یک لامپ نورافکن فیلمبرداری در انبار دیدم این لامپها قوی است و گرمای زیادی تولید میکند. غذا و این لامپ را داخل یک کیف عکاسی میگذاشتیم و لامپ را روشن میکردیم بهاینترتیب ما توانستیم غذای گرم بخوریم برای درست کردن آب داغ هم از همین روش استفاده میشد.
اینگونه ما قدمبهقدم از سرما به گرما رفتیم و مشکل برق و سرما را حل کردیم. اما بالا رفتن حرارت و گرم شدن ایستگاه، مشکل دیگری را برایمان به وجود آورد: برفک و یخ ایستگاه آب شد حالا دیگر در پشت پانلها، پنجرهها، زیر دستگاهها و خلاصه همهجا آب بود، حتی در داخل در پریزهای برق.
یکبار من با دستم آب در یک پانل تکان دادم و از طرف دیگر یک توده آب بیرون آمد، بهاندازه یک سطل. بعداً این سطل آب پراکنده و به چند گلوله تقسیم شد آب در بیوزنی شکل گلولهای درخشان میگیرد. در داخل این گلوله آبی دیدم که چند فیلتر عکاسی، نوار ضبطصوت، یک ضبط صورت همه در هوا میچرخند. البته دیگر آنها کار نمیکردند. اما بیشترین چیز کثافت زیاد بود.
دستگاهی در ایستگاه وجود داشت که کارش تصفیه هوا از آلودگیها بود. در حالت عادی برخی کثافت و آشغالهای ریز را هم به خود میکشید با فیلتر صاف میکرد. هر فیلتر یک دستمالکاغذی داشت که و گرد غبار و چیزهای کوچک در آنجا گیر میکردند و فضانوردان هرچند وقت یکبار این دستمالکاغذی را برمیداشتند و در زبالهدان میانداختند. آبهای جمع شده در اطراف ای دستگاه پر از آشغال و کثافت بود.
وجود این آب کار را ما سختتر کرده بود. مرکز هدایت زمین به شوخی به ما میگفت شما گرفتار سیل شدهاید؟
کنترل سیمها بهسختی انجام میشد چون همهجا آبگرفته بود، بعضی وقتها این آب یک «رله «میشد و اتصال برقرار میکرد. با آب چهکار میتوانستیم بکنیم؟ جاروبرقی برای جمعکردن آب نداشتیم. با کهنه این آب را برمیداشتیم بعداً این کهنه را درجایی که کهنههای دیگر وجود داشت فشار میدادیم. این کهنهها هم بعد از چند بار استفاده دیگر به خود آب را نمیگرفت لذا آن کهنه را هم به کیسه میانداختیم.
در همین رابطه بخوانید:
همکاری تام کروز با ناسا برای ساخت اولین فیلم در ایستگاه فضایی بینالمللی
تعداد کیسههای نایلونی زباله روزبهروز بیشتر افزایش پیدا میکرد. پارچهها هم تمام شد. از لباس کارگروههای قبلی استفاده کردیم و بعد از لباسها، دیگر از هر چیزی که میتوانستیم. تقریباً ۷-۸ کیسهزباله پر شد از پارچه و لباسهای پر آب. حجمش را تصور کنید که چقدر زیاد است. این کیسهها برایمان دستوپا گیر شدند. درعینحال هنوز چیزهای زیادی بود که مونتاژ نکرده بودیم. غیر از آنها وسایل و تجهیزات مختلفی در ایستگاه جابجا شده بودند و باید در محل خودشان قرار میگرفت.
بهطور مثال لباسهای مخصوص راهپیمایی که جای زیادی میگرفت. اما وقتی نخستین ناو باربری پروگرس رسید برای حجم قابلتوجهی پارچه نظافت آورد. ما خیلی ذوق کردیم!! (با خنده) این پارچهها همان چیزی بود که ما نیاز داشتیم چون آب را خوب به خودش میکشد و مهمتر اینکه سطوح را خوب تمیز میکرد ما بهوسیله آنها ایستگاه را تمیز کردیم طوری که همهچیز از تمیزی برق میزد. زبالهها هم بهوسیله همین پروگرس از ایستگاه خارج شد و از بین رفت.
به این شکل ما گامبهگام ایستگاه را تعمیر کردیم. مشکلات با آب حل شد چون توانستیم کف ایستگاه (طرفی که باک اصلی آب قرار داشت) را بهطرف خورشید بچرخانیم.
بهتدریج وضعیت عادی شد و ما شروع به انجام برنامههای دیگر کردیم و طبق برنامه همهچیز را انجام دادیم.
بهاینترتیب ما توانستیم مشکلات را کمکم حل کنیم. بعدازآن بود که برای آمدن گروه بعد برنامهریزی شد. در ۱۷سپتامبر ۱۹۸۵ گرچکو، واسیوتین و ولکف با ناو بعدی به فضا پرتاب شدند و به ایستگاه آمدند. من و گرچکو یک هفته بعد به زمین بازگشتم و بقیه در فضا ماندند. بهاینترتیب پرونده پروازهای فضایی من بسته شد. این طولانیترین مأموریت مداری من بود که ۱۱۲ روز طول کشید.
فیلم بسیار قشنگی بود ببینید و لذت ببرید
واقعا فیلم قشنگی من امشب ۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ این فیلم را دیدم واقعا عالیه
بسیار عالی
خیلی فیلم جذابی بود. میشنهاد میکنم حتما ببینید. هم صحنه های هیجانی و هم احساسی فوق العاده داره.
از آن مواردی بود که حوادث واقعی از فیلم جالب تر بودند…. مثلا قضیه پارچه ها اصلا در فیلم نشان داده نشد
بعضی فیلمهای روسی از فیلمهای هالیوودی خیلی جزابترن
فیلمش رو الان داره میده ببنید
ساعت ۲/۳۳ دقیقه 20 تیر ماه 98
منم الان فیلم رو دیدم خیلی جالب بود خصوصا وقتی فهمیدم واقعی بوده واقعا جذاب بود
خیلی جالب بود برو بچ نه من دستی تو فضانوردی دارن وکارشون رو بدون مانع انجام میدادن
امروز صبح فیلمش رو دیدم و عالی بود و علاقه مند شدم که راجبش سرچ کنم،یجاهایی از فیلم با این مصاحبه مغایرت داشت ولی درکل بسی لذت بردم با تشکر