وقتی یک فضانورد حلقه ازدواجش را در فضا گم کرد

0 738

اگر ویدیوهای آمریکایی از فرود فضاپیمای آپولو ۱۱ را تماشا کرده باشید پس حتماً صدای چارلی دوک به گوش‌تان آشنا است. سرتیپ چارلز ماس دوک جونیور که البته آن موقع درجه‌دار نبود یک پای سخن‌رانی فرود مشهور نیل آرمسترانگ بود. آن‌چه در ادامه می‌خوانید یک داستان واقعی در مورد گم کردن حلقه ازدواج در فضا است و از زبان خود او تعریف می‌شود.
چارلی اکنون هشتاد سالگی را می‌گذراند و هنوز همان شخصیتی است که آدم از دیدنش انتظار دارد؛ یک خلبان کهنه‌کار و زبردست نیروی هوایی آمریکا که بر ماه قدم گذاشته؛ کسی که طی سال‌ها به‌خوبی دریافته هرچه روی زمین آمادگی ایجاد کنی پا را که از جو فراتر می‌گذاری داستان به‌کلی عوض می‌شود.
دوک سه سال بعد از دیدارش با آرمسترانگ با آپولو ۱۶ به مأموریتی مشابه فرستاده شد، ولی با چالشی جدید و عجیب که پیش‌تر تجربه نشده بود.
این سفر فضایی یازده روزه در سال ۱۹۷۲ صورت گرفت و قرار بود گروه به ماه بروند، آزمایش‌هایی انجام دهند و برگردند؛ اما روز دوم سفر، خلبان کن متینگلی حلقه‌ی ازدواجش را گم کرد و ماجرای جالبی را کلید زد. دوک می‌گوید: «نمی‌دانم انگشتر کجا افتاد ولی هرچه گشتیم پیدایش نکردیم.» متینگلی که خیلی هم از همسرش می‌ترسید در طول کل مسیر رفت، سوراخ سنبه‌های فضاپیما را دنبال حلقه ازدواج بالا و پایین می‌کرد.

احتمالاً فضانوردان آماده‌ترین انسان‌ها برای مواجه با معضلات مختلف هستند؛ آن‌ها تمام قطعات فضاپیما، درون و برون، عملکرد آن‌ها و مکانیک دستگاه‌ها را به‌خوبی می‌شناسند. برای وقوع بدترین شرایط و حالت‌ها بارها و بارها تمرین کرده‌اند. با این حال به مخیله‌ی هیچ‌کدام‌شان نمی‌رسید که ممکن است با گم شدن یک حلقه ازدواج این چنین مستأصل شوند.
یک روزِ تمام در پی حلقه بودند ولی خبری از آن نبود که نبود. طی این مدت یک بار دور ماه چرخیدند اما نتیجه‌ای به دست نیامد. سر آخر به مسیر ادامه دادند و در ماه فرود آمدند. چارلی دوک و فرمانده‌ی فضاپیما جان یانگ بیرون رفتند. «من و یانگ سه روز را روی ماه گذراندیم. هشت روز از سفرمان می‌گذشت و متینگلی هنوز بی‌خیال آن حلقه‌ی کذایی نشده بود؛ هنوز دنبالش می‌گشت.»
روز نهم وقتی از ماه خارج شده بودند کل گروه برای راه‌پیمایی فضایی بیرون رفتند. دریچه باز شد و متینگلی معلق در فضا مشغول یک سری آزمایش‌های زیستی شد. دوک لباس مخصوصش را پوشید تا سری به او بزند.
او می‌گوید: «آن بیرون بی‌نظیر بود. ماه سمت چپم بود و هشتاد هزار کیلومتر با من فاصله داشت؛ از آن‌جا خیلی بزرگ به نظر می‌رسید. پایین سمت راست زمین بود. قطعه‌ی کوچکی به رنگ آبی و سفید. این منظره مرا مسخ کرده بود.» همین طور که داشتم از منظره لذت می‌بردم ناگهان یک شی‌ء نقره‌ای توجهم را جلب کرد. حلقه ازدواج دوست‌مان متینگلی بود که برق می‌زد.»
دوک، متینگلی، فضاپیما و حلقه همگی با سرعت سه هزار پا در ثانیه حرکت کرده بودند اما در نبود باد و جاذبه اشیا با هم جا به جا می‌شوند. تمام این مدت آن‌جا دور از چشم خدمه بوده. دوک تعریف می‌کند که حلقه از دسترسش دور بوده و فکر می‌کرده که اگر همان مسیر را ادامه دهد در کهکشان بی‌کران محو می‌شود. اما در کمال ناباوری مسیر حرکت حلقه به محل استقرار متینگلی ختم می‌شد. او که بی‌خبر از این موضوع مشغول کارش بود یک باره با صدای اصابت حلقه به کلاهش متوجه آن می‌شود ولی پیش از آن‌که به خودش بیاید این بار حلقه در مسیر دیگری به حرکت در می‌آید. چند دقیقه‌ای طول می‌کشد تا بالاخره چارلی با دستکش‌های بزرگش حلقه را گیر می‌اندازد و ماجرا خاتمه پیدا می‌کند.
امروزه اطلاعات دقیقی از حرکت اجسام در فضای بی‌وزنی و در نبود جاذبه داریم اما آن موقع به‌خصوص با این تفاسیر که گفته شد همه، این برگشتن حلقه را به پای قدرت جاذبه‌ی عشق گذاشتند که در همه جای عالم کارش را به درستی انجام می‌دهد. در هر صورت این ماجرا یک نکته را به ما گوشزد می‌کند وقتی حتی فضانوردان هم نمی‌توانند برای همه‌چیز برنامه بریزند پس ما هم نمی‌توانیم. دوک خود می‌گوید: «مدام برنامه‌ریزی می‌کنی اما همیشه غیر منتظره‌هایی پیش می‌آیند و همه‌چیز را به هم می‌زنند.» ولی یادت باشد خیلی وقت‌ها هم در جا و زمانی که فکرش را نمی‌کنی همه چیز درست می‌شود.

منبع گجت نیوز
با اشتراک گذاری مطلب از اسپاش حمایت کنید
https://espash.ir/?p=8232
مطالب پیشنهادی اسپاش
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها